هم خندهمان گرفته بود هم میترسیدیم که نکند او بیفتد و بلایی سرش بیاید. شروع کردیم داد و فریاد کردیم: «آقای مقصودی، وایسا.» مقصودی متوجه سر و صدای ما نشد. حدود 200 متر جلوتر به در دژبانی رسید. وقتی ایستاد، ما هم نفس زنان خودمان را به ماشین رساندیم. قیافه شهردار دیدنی بود. رنگ صورتش مثل مردهای شده بود که او را از قبر بیرون کشیده باشند.آقای مقصودی پیاده شد. تا چشم شهردار به او افتاد، داد زد: «مرد حسابی! اگه میخواستی مرا بکشی لااقل یه تیر توی سرم خالی میکردی که بگن شهید شد! تو که منو بیچاره کردی. دیدی چه بلایی داشتی به سرم میآوردی؟ داشتم دقمرگ میشدم!»مقصودی چند بار صورت او را بوسید و معذرتخواهی کرد. همان طور که قربان صدقه شهردار میرفت، چشمش به من افتاد نگاه. غضبآلودی کرد و گفت: «میدونم این آتیشها از گور کی بلند میشه. خیر ندیده. همش زیر سر توئه.» دنبالم گذاشت و گفت: «میکشمت اسمالی! اگه پیرمرد بیچاره مرده بود، چه خاکی باید تو سرمون میریختیم؟» من از ترس آقای مقصودی میدویدم و بچهها هم میخندیدند.»منبع: کتاب «موقعیت ننه» به قلم رمضانعلی کاووسی
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
انتقاد شدید مفتی عمان از جنایات رژیم صهیونیستی
مردم قانون النهر؛ آماده استقبال از پیکر شهید سیدهاشم صفیالدین
نماز دانشجو در دوران اقامت در محل تحصیل
درک دلی از موضوعی فرابشری
شب برات چه شبی است
هدایت قرآنی، منبع قدرت ایرانی
ولادتهای بزرگ در دهه اول شعبان
27 رجب؛ مصادف با مبعث رسول اکرم(ص)
13 رجب چه روزی است؟
حقیقت و مفهوم اعتکاف
[عناوین آرشیوشده]